خواب خیس
حرف غزل به مصرع پایان رسیده بود
اما شبیه بهاری که به آبان رسیده بود
جغرافیای واژه من تهنشین شد و
از سبزه و گل به بیابان رسیده بود
بازار بی سکه دکان حرفهام
در منتها الیه خیابان رسیده بود
از دست حرفهای مردم این شهر کور وکر
این استخوان بود که به دندان رسیده بود
بین همین توالی مرگ و جنون و صبر
در این خیال خام که درمان رسیده بود...
او رفت و از رفتن او باورم شده
دستانش از دامن شیطان رسیده بود
من انتهای دردم و این درد تازه ات
یک باغ زیره که به کرمان رسیده بود